سفرنامه اربعین؛
پیرمرد با اضطراب و لرزش دستان پینه بستهاش گفت: زنم، زنم، پیرزنی گم شده نمیدونم کجاست؟ سر و دستش را به آسمان بلند کرد و ادامه داد: خدا چه کار کنم، پیرزن راه هم نمیتونه بره، دستش را من میگرفتم! فلان فلان شدهها تقصیر آخوندهاست! حالا چه کار کنم؟
کد خبر: ۱۰۱۴۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۶
سفرنامه اربعین
من تا حالا توی استکانهای موکبها چایی نمیخوردم، وقتی میدیدم استکان را توی یک تشت پر از آب کثیف و سیاه میشورن و دوباره توش چایی میریزن و به خورد ملت همیشه در صحنه میدن، خیلی بدم میاومد و با لیوان خودم چایی میگرفتم. اما اینجا صحنهای دیدم که کل معادلات بهداشتی مرا به هم زد. لبخند شرورانهای زدم و گفتم: به به بالاخره داری آدم میشی و ...
کد خبر: ۱۰۱۳۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۴